سلنا دختری از جنس ماهسلنا دختری از جنس ماه، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

˙·٠•●♥ ســـــلنا هدیه ناب خـــــــدا ♥●•٠·˙

اولین آتلیه سلنا بمناسبت شب یلدا

  سلنای ماما،واسه اولین شب یلدات شما رو بردیم آتلیه عداک.تا با لباس هندونه ات ازت عکس بگیریم.اولش از محیط اونجا خوشت اومده بود و اصلاً اذیت نکردی،همه جا رو با دقت نگاه میکردی.ولی آخراش انقدر اینور اونورت کردیم و ژست دادیم دیگه عصبانی شده بودی و وای نمیستادی.عکاس گفت که روی سینه بذارمت تا سرت رو بلند کنی و عکس بگیره،وقتی گذاشتمت یکم سرت رو بلند کردی بعد ترسیدی و همونجوری سرت رو گذاشتی رو زمین و مظلومانه گریه کردی...فدات بشم دلم برات  کباب شد...ولی بعد که لباسهاتو در آوردیم تا عکس لختی بگیریم کیف میکردی و میخندیدی... اینم از عکس های خوشگلت با هنرمندی آقای یوسف زاده... ...
20 دی 1392

اولین شب یلدا با سلنا

یلداست بگذاریم هر چه تاریکی هست هرچه سرما و خستگی هست تا سحر از وجودمان رخت بربندد امشب بیداری را پاس داریم تا فردایی روشن راهی دراز باقیست شب یلدا مبارک!   دخترکم،آخرین روز فصل پاییز که بلندترین شب سال هست روشب یلدا میگن.بزرگ تر که شدی در مورد مراسمات شب یلدا بیشتر بهت توضیح میدم. شب یلدای سال92 اولین شب یلدای زندگی شما بود. به رسم همیشگی که خونه بزرگتر ها جمع میشن،ما هم شام خونه حاج بابا دعوت بودیم،وقتی شما تو دنیای کوچیکت بودی مامانی واسه شب یلدات لباسطرح هندونه بافته بود و شما لباسهای هندونه ات رو پوشیدی و قبل از رفتن خواستم خونه خودمون ازت عکس بگیرم  شما اجازه نمی دادی.....
13 اسفند 1392

سلنا و کولیک شدید

دخترکم،بعد از اینکه از زردی خلاص شدی از 15 روزگی کولیک(قولنج روده)شروع شد. دکتر گفت تا 6 ماهگی کاملاً طبیعی هستش و برات دارو نوشت...بعد از مراسم نامگذاری مامانی اینا یک هفته خونه ما بودن(بخاطر رفت و آمد مهمونا)،ولی بعد اینکه اونا رفتن من موندم و یه نی نی کوچولوی جیغ جیغو که از بچه داری هم هیچی بلد نبودم...بعد دو روز دیگه مامانی نذاشت خونه خودمون بمونیم و رفتیم تا حدود دو ماهگیت اونجا بودیم،نگهداری ازت برام خیلی سخت بود.طفلک مامانی خیلی برات زحمت کشید. روزهای خیلی سختی بود...صبح تا شب فقط جیغ میزدی و تو بغل بودی،اگه میذاشتیمت زمین دادت بلند میشد...همه بسیج میشدن تا بتونیم تورو نیم ساعت بخوابونیم.مامان فدات بشه دلم برات کباب ...
10 آذر 1392

سلنا در ایام محرم

ارباب صدای قدمت می آید هنگامه اوج ماتمت می آید ما در تب داغ و غم تو میسوزیم یک روز درگر محرمت می آید . صلی الله علی الباکین عسل ماما،امسال 14 آبان اولین روز محرم بود.ایام سوگواری شروع شده بود امسال اولین سالی بود که شما ایام سوگواری رو میدیدی.ولی چون خیلی کوچولو بودی و هنوز کولیکت خوب نشده بود و هوا هم خیلی سرد بود اصلاً بیرون نبردیمت. ولی چهارم محرم که روز جهانی شیرخوارگان حسینی بود ما هم لباس محرمت رو که مامانی برات آماده کرده بود بهت پوشوندیم.وقتی یکم بزرگ شدی با بابایی میری و عذاداری ها رو نگاه میکنی و بابایی هم واقعه عاشورا رو بهت توضیح میده. ...
25 آبان 1392

پاگشاهای سلنا

پرنسس کوچولو،یه رسمی هست که اگه نی نی برای اولین بار خونه فامیل ها بره براش بعنوان پاگشا یه کادوی کوچیک میدن،منم یه تعداد عکس، از کادوهایی که برات دادن تو این پست برات گذاشتم  ولی متاسفانه با کادوپیچی ها ازشون عکس نداشتم. بقیه هم لطف کردن و بهت وجه نقد دادن. ...
20 آبان 1392

روز کودک (16 مهر)

سلنای من،16 مهر هر سال به عنوان روز جهانی کودک نامیده شده، روزی برای فرشته های پاک، امسال اولین روز کودک فرشته منه،فرشته نازم روزت مبارک باشه  و آرزو میکنم این خنده هایت که طعم عسل می دن و قلب آسمان رو آب می کنن ، همیشه در چهره ات باقی بمونن ! جهان، بی خنده های تو معنا نخواهد داشت . اگر تو نباشی، هیچ بهاری ـ حتی اگر لبریز شکوفه باشد ـ دیدن ندارد . اگر تو نبودی، باران ها همه دلگیر می شدند و هیچ مادری عاشقانه زیر باران ها، بی چتر لبخند نمی زد . اگر تو نبودی، آسمان با همه حجم آبی اش، در چشم های همیشه خیس هر پدری، دلگیرتر از چهار دیواری کوچکی می شد که به زندانی کوچک بیش نمی ماند ....
20 مهر 1392

اولین کوتاه کردن ناخنهای پرنسس

      سلنا جونم،میگن ناخن نی نی ها رو تا چهلمش نباید کوتاه کرد.ولی شما انقدر ناخن های تیز و خوشگلی داشتی که با اونا صورت خودت رو چنگ میزدی و زخمی میکردی،همیشه باید دستکش دستت میکردیم تا صورت ماهت از دست این ناخن ها در امان باشه.و بالاخره نشد تا چهلم صبر کنیم و ناخن هاتو کوتاه کردیم... اینم عکسی از گل دخترم با دستکش هاش ... پرنسس کوچولو،یه رسمی هست که میگن ،برای اولین بار اگه خواستن ناخن های نی نی رو کوتاه کنین باید اول دایی اش بهش انعام بده تا بعد ناخنش کوتاه بشه.طبق این رسم دایی جون هم واسه شما انعام داد تا ما ناخن های خوشگلت رو که داشتی باهاشون خودتو لت و پار میکردی،کوتاه کردیم.قبل از این...
10 مهر 1392

جشن نامگذاری پرنسس

پرنسس من،جمعه 15 شهریور 92 هفتمین روز بدنیا اومدنت بود که مصادف با روز دختر و میلاد حضرت معصومه بود،و تو هنوز بخاطر زردی زیر دستگاه بودی. ولی مامانی با اینکه خسته از تهران اومده بود نذاشت مراسمت عقب بیوفته و همه رو برای شام دعوت کرد تا طبق رسومات برات اسم انتخاب کرده و تو گوشت بخونن.تعدادی از عکس های مراسم اون روز رو برات میذارم تا برگی از دفتر خاطراتت بشه و وقتی مرورشان کردی لذت ببری... اینجا تازه از زیر دستگاه درت آورده بودیم (عروسکم خیلی خسته بود) بعد از خوردن شام شما تو بغل ماما از روی فرش صورتی که آنا پهن کرده بود حرکت کردیم و رفتیم پیش حاج بابا و حاج بابا با اذان و اقامه اسم پرنسس...
25 شهريور 1392

سیسمونی سلنا با تم گل

بعد از اینکه خبردار شدیم نی نی دختره،مامانی دست بکار شد و سیسمونی هاتو آماده کرد.هر روز بازار بودیم و هی خرید و خرید ...تا اینکه بالاخره اوایل مرداد 92 که ماه رمضون بود مامانی سیسمونی هاتو آورد تا تو اتاقت بچینه،و  آنا و حاج بابا و عمو اینا رو واسه افطار دعوت کرد تا وسایلاتو بچینیم.راستی آیلین خاله هم اومده بود تا به مامان کمک کنه اتاقت رو مرتب کنیم.دستش درد نکنه خیلی زحمت کشید،ان شا ا... بزرگ که شدی حتماً زحمت هاشو جبران میکنی. تزیین در ورودی اتاقت نمایی از اطاقت نمایی از اطاقت نمایی از اطاقت سرویس خوابت کمد لباس و دکور ...
20 شهريور 1392

زردی سلنا

  نازگل مامان،سه روز بعد از مرخص شدنت از بیمارستان که دوباره برای کنترل بردیمت بیمارستان،با آزمایش گرفتن ازت دکترت گفت که زردیت زیاده (17.8) و بهتره بستری بشی.ولی ماهم راهی اردبیل بودیم... بالاخره تو گرمای تابستون راه افتادیم (بخاطر گوش شما هم نمیتونستیم با هواپیما بیایم) و بلافاصله بعد از اینکه رسیدیم اردبیل بردیمت دکتر،و اونم با گرفتن آزمایش مجدد و بالاتر رفتن زردیت (18.6)گفت باید بستری بشی.ولی ما قبول نکردیم و دستگاه رو کرایه کردیم و آوردیم تا خونه زیر دستگاه بذاریمت... با خاله جون 3 روز تو اتاق با بخاری روشن(تو گرمای تابستون)نخوابیدیم و ازت مراقبت کردیم تا بالاخره بعد از 3 روز زردیت به 9 رسید.طفلک ...
20 شهريور 1392